-
نترس از هجوم حضورم چیزی جز تنهایی با من نیست ...
29 آبان 1389 17:41
... و خدا بود و با او عدم و عدم گوش نداشت حرفهایی است برای گفتن که اگر گوشی نبود ... نمی گوییم. و حرفهایی ست برای نگفتن ... حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند ... حرفهای شگفت .. زیبا و اهورایی همین هایند ... و سرمایه ی ماورائی هر کسی به اندازه ی حرفهایی ست که برای نگفتن دارد ... حرفهای بیتاب و طاقت فرسا...
-
در اشتیاق گلی که نچیده ام ... می لرزم
18 آبان 1389 23:16
هیچ چیز با تو شروع نشد همه چیز با تو تمام می شود کوهستان هایی که قیام کرده اند تا آمدنت را پیش از همگان ببینند ... اقیانوس ها که کف بر لب می غرند و به جویبار تو راهی ندارند باد و هوا که در اندیشه اند چرا انسان نیستند تا با تو سخن بگویند و تو ... سوسن خاموش همه چیزت را در ظرفی گذاشته به من داده یی تا بین واژگان گرسنه...
-
...
4 مهر 1389 15:53
من ندانسته غزل می گفتم ... او به من می خندید ... من به چشمانش ... او به دیوانگی یم ...
-
باران ببار که ما خانه بدوشان غم سیلاب نداریم ...
1 مهر 1389 17:32
آره بارون می یومد خوب یادمه ... آره بارون می یومد خوب یادمه ... مثه آخرای قصه ... اون جا که آدم می ره به رویا ... آره بارون می یومد خوب یادمه ... ... زیر لب زمزمه کردم ... کی می تونه دل دیوونه رو از من بگیره ... ؟! اونقدر باشه که من دل و دستش بدم و چیزی نپرسم ... دیگه حرفی نمونه ... بعد ه نگاهش ... آره بارون می یومد...
-
من و علامت سوال ...
30 شهریور 1389 14:38
یه سوالی برام پیش اومده خیلی وقته ... اون دسته از آقایونی که عینک آفتابی استفاده می کنن فکر می کنن وقتی عینک رو چششونه زل زدنشون معلوم نیست؟؟!!..ای حرصم می گیره ...تازه با اون حالت بی تفاوتی هم که به خودشون می گیرن بیشتر حرص می دن ...
-
دنیای این روزا ی من ۲
26 شهریور 1389 13:48
این روز ها ریمل ضد آب نیاز شدم شدید .... پی نوشت : این روزا دارم زندگی می کنم با همه ی وجود سعی میکنم زندگی کنم ... پس چرا دیگران مدام می گن چرا انقد داغونی ؟؟..........
-
از این همه به دنیا آمدن خسته ام ... خ س ت ه
31 مرداد 1389 23:42
هیچکی غم صدامو ... غم نگامو نشنید ... من خ س ت ه ا م از این همه به دنیا آمدن ... من در حسرت صدایی بودم که دست هایم را دوست داشت.
-
دست بردار از این در وطن خویش غریب...
23 مرداد 1389 23:51
غمگین چو پاییزم ... از من بگذر شعری غم انگیزم ... از من بگذر سر تا به پا عشقم ... دردم ... سوزم بگذشته در آتش ... شب چون روزم بگذار ... ای بی خبر بسوزم چون شمعی تا سحر بسوزم دیگر ای مه به حال خسته بگذارم بگذر و با دل شکسته بگذارم بگذر از من ... تا به سوز دل بسوزم در غم این عشق بی حاصل بسوزم بگذر بگذر تا در شرار من...
-
مرا اندکی دوست بدار اما طولانی...
9 تیر 1389 16:54
امروز پشت یه نیسان آبی نوشته بود ... اسیر یه خاطره ... نمی دونم چرا یاده تو افتادم؟؟؟ پی نوشت :یه جایی نوشته بود اومدن همه ی آدما تو زندگی یه ما به خاطر یه دلیلیه ... تو اومدی به من یاد بدی همیشه حسرت داشتن چه جوریه ... بزارم بری همیشه حسرت نداشتنتو دارم بزارم بمونی و ....
-
.....
5 تیر 1389 21:28
این روزا همه ی درا به روم... بسته می شه ... حتی در مترو ... پی نوشت : بعد از تو با من چه کنم؟؟ با من بی پناه من ...
-
سرنوشت
29 خرداد 1389 15:21
تقصیر باد بود بی موقع او وزید شاید اگر به جای تیر روز تولدم ... در ماه مهر بود یا لااقل ... بجای جمعه در روز شنبه ای ... حتی سه شنبه ای شاید اگر که مادرم پیشانی سیاه مرا خوب شسته بود خوشبخت می شدم تقصیر ابر بود آن باد نارفیق ... که مخالف همی وزید از دست جور آن مه و خورشید زیر ابر لجبازی فلک که چرا نان ما نداد شاید...
-
خرداد ۸۸
22 خرداد 1389 23:29
خرداد ۱۳۸۸ بود دخترم بیش از تمام خردادها باران آمد هم سن تو بودم دلم زندگی میخواست رنگ و آواز خرداد ۱۳۸۸ بود گاهی اگر خیره میشوم به نقطهای از پس آن خرداد است دیگر از پدربزرگ نخواستم خاطرات انقلاب را تعریف کند روز به روز ساعت به ساعتش دقیق یادم است چگونه بگویم آن سال بر ما چه گذشت تو باور نمیکنی از پشتبام...
-
دنیای این روزای من...هم قد تن پوشم شده...
11 خرداد 1389 14:46
سراب رد پای تو کجای جاده پیدا شد ؟؟؟؟ کجا دستاتو گم کردم که پایان من اینجا شد؟؟؟؟ کجای قصه خوابیدی که من تو گریه بیدارم؟؟؟ که هر شب هرم دستاتو به آغوشم بدهکارم ... تو با دلتنگی های من ... تو با این جاده همدستی ... تظاهر کن ازم دوری ... تظاهر می کنم هستی ... تو آهنگ سکوته تو به دنبال یه تسکینم ... صدایی تو جهانم نیست...
-
[ بدون عنوان ]
7 خرداد 1389 16:18
ای دیر به دست آمده بس زود برفتــی آتش زدی اندر من و چون دود برفتی چون آرزوی تنــــــگدلان دیر رسیدی چون دوستی سنـــــگدلان زود برفتی زان پیش که در باغ وصال تو دل من از داغ فــــــــراق تو بر آسود برفتی ناگشته من از بند تو آزاد بجستـــــی ناکرده مـــرا وصل تو خشنود برفتی هر روز بیفزود همی لطف تو با من چون در دل من عشق...
-
گاهی دل دو نیم می شود...
13 فروردین 1389 21:45
(الان که دارم این پستو می نویسم دلم یه دنیا گرفته و اشکام داره می ریزه وقتی صدای هق هق گریه های مردونتو شنیدم ... شکستم ... با جای خالیتون چه کنم؟ ) داداشم از این خونه کوچ کرد و کوله بار درد و غمشو تو یه خونه ی دیگه باز کرد ... آرزو می کنم آرامشی که اینجا نداشتی ... اون جا داشته باشی ... این پست تقدیم به تو .... تا...
-
خوش به حال روزگار
28 اسفند 1388 15:17
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک شاخه های شسته، باران خورده، پاک آسمان آبی و ابر سپید برگ های سبز بید عطر نرگس، رقص باد نغمه شوق پرستوهای شاد خلوت گرم کبوترهای مست نرم نرمک می رسد اینک بهار خوش به حال روزگار خوش به حال چشمه ها و دشت ها خوش به حال دانه ها و سبزه ها خوش به حال غنچه های نیمه باز خوش به حال دختر میخک که می...
-
عشق صدای فاصله هاست ...
18 اسفند 1388 13:24
عشق انسان به انسان ... بتی است که بعضی ها آن را همانند خدا پرستش می کنند ... عاشقان بت مورد نظر خود را در پهنای دریایی بنا می کنند... که فقط خود باشند و معشوق خود ... ولی حال دریا ... دریای بت پرستان است و هر کس ... به طریقی مشغول ستایش بت مورد علاقه ی خود می باشد ... گناه بت هایی که فردی برای پرستش ندارند... یا گناه...
-
خماری ما
9 اسفند 1388 10:49
خانوم ها و آقایان محترم: ۲هفته پیش طی طوفانی که از آسمان آمد! به قول مادر بزرگمان ماهپاره ی ما .. همان ماهواره ی شما دچار سرنگونی شدیدی شد که اینجانب همراه با اهل منزل از دیدن برنامه ی مورد علاقه ی خود ..(اشتباه نکنید مسلما ویکتوریا هرگز برنامه ی مورد علاقه ی ما نبوده است .. )محروم گردیدم.و بنده و خواهر گرامیمان به...
-
[ بدون عنوان ]
5 اسفند 1388 18:27
1)من همانم مهربان سال های دور ... رفته ام از یادتان ؟یا می شناسیدم هنوز... غریبه واژه ی خوبی نبود برای صدا زدن کسی که یه روزی آشنا می دونستیش... 2)می دونستی که تو داری خاطره می شی و من خاطره باز این روزها...
-
ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش
29 بهمن 1388 11:36
بابا می گه : دوست داشتن مثه سکه می مونه و دل مثه قللک... اگه مهر کسی به دلت افتاد ... اون وقت اگه سکشو بخواد باید دلتو بشکونه ... اون وقت چه جوری انتظار داری وقتی نزدیکم می شی خورده شیشه های دلم دستتو نبره؟ها؟؟ ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش
-
برای درد قدیمی درمان شدن سخت است...
19 بهمن 1388 14:37
فکر کنم باید یه رابطه ای بین شکستن دل ... لرزش تن و قطره های سُرُم باشه... نه؟؟ قطره های سرم که چه آروم آروم می چکه ... انگار که هیچ وقت نمی خواد تموم شه ... و تو ... تو که همیشه اون ور قطره هایی تو که داری قطره ها رو می شماری و نمی ذاری سرعتش از حد مجاز بیشتر شه ... اینقدر زیاد که رگ هام بترکه .... تا این کابوس لعنتی...
-
شاخه گلی برای مزار
7 بهمن 1388 13:53
از باغ می برند چراغانی ات کنند ... تا کاج جشن های زمستانی ات کنند ... پوشانده اند صبح تو را ابرهای تار ... تنها به این بهانه که بارانی ات کنند ... یوسف!به این رها شدن ار چاه دل مبند ... این بار می برند که زندانی ات کنند ... ای گل گمان مکن به شب جشن می روی ... شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند ... یک نقطه بیش فرق رحیم...
-
....
7 بهمن 1388 13:47
من کزین فاصله غارت شده ی چشم توام ... چون به دیدار تو افتد ... سر و کارم ... چه کنم؟؟؟
-
شهر من ،من به تو می اندیشم...
11 دی 1388 10:18
هم از سکوت گریزان،هم از صدا بیزار چنین چرا دلتنگم؟چنین چرا بیزار... زمین از آمدن برف تازه خشنود است من از شلوغی بسیار رد پا بیزار قدم زدم!ریه هایم شد از هوا لبریز قدم زدم!ریه هایم شد از هوا بیزار اگر چه میگذریم از کنار هم آرام شما ز من متنفر،من از شما بیزار به مسجد آمدم و نا امید بر گشتم دل از مشاهده ی تلخی ریا بیزار...
-
...
17 آذر 1388 13:52
قاصدک ها خاموشند آنان را پیامی نیست ... از سکوتشان اما ... داستان ها تعبیر می کنی... مرا سکوتی نیست...کز آن قصه ها تعریف کنی... مرا تنها حقیقتی ست ... کز آن مهر خموشی بر دهان می زنی و لب ها ... به دندان می گزی...
-
سر راه که می آیی...
17 آذر 1388 13:30
سر راه که می آیی ... کمی ابر ها را با دستت کنار بزن ...با انگشتانت ... به نرمی ... همانگونه که گاهی موهای پریشانم را کنار می زدی... سر راه که می آیی مشتی ستاره بچین از همان ها که دم دست ترند ... ستاره های ریز و درشت ... یک کف دست هم آفتاب از شرقی ترین آسمان دیدگانت با خود بیاور ... برای فردا روزی لازمش دارم ... سر راه...
-
...
13 آذر 1388 22:14
جهانی در من است... و من در جهانی... تنها... امتداد کدام خیابان ما را به هم میرساند...
-
[ بدون عنوان ]
17 مهر 1388 23:30
حال من دست خودم نیست ... دیگه آروم نمی گیرم ... دلم از کسی گرفته ... که می خوام براش بمیرم...
-
بی تو بودن کار من نیست...
17 مهر 1388 23:28
آنقدر بی هم بودهایم که با هم بودن ما را از یاد برده است.
-
باران پاییزی
17 مهر 1388 23:26
و باران شروع می شود من چتر ندارم... تو را دارم