مهربون مه آلود

دست بردار از این در وطن خویش غریب

مهربون مه آلود

دست بردار از این در وطن خویش غریب

 

 1)من همانم مهربان سال های دور ... رفته ام از یادتان ؟یا می شناسیدم هنوز...          

 

غریبه واژه ی خوبی نبود برای صدا زدن کسی که یه روزی آشنا می دونستیش...

 

               2)می دونستی که تو داری خاطره می شی و من خاطره باز این روزها...  

 

نظرات 2 + ارسال نظر
caligula 5 اسفند 1388 ساعت 21:38

غریبه ء این روزها و آشنای سالهای گذشته
اینهمه رنجیدگی بس نیست؟
هنوز دنبال چیزی برای نفرت بیشتر میگردی؟
...
دفتر های تو از این شعر ها پره با اینحال نوشتنش اینجا لذتبخش
.
.
.
لحظه همیشه گذراست و خاطره ماندنی
و من بود و نبود و عشق و ابدیت را به گناهی میفروختم
اگر خاطره همیشه گذرا میشد
و لحظه ماندنی

Mute Vision 6 اسفند 1388 ساعت 10:10 http://mute-vision.blogspot.com

"غریبه واژه ی خوبی نبود برای صدا زدن کسی که یه روزی آشنا می دونستیش."

همه ی ترسم از این بود که تو خاطره بشی ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد