مهربون مه آلود

دست بردار از این در وطن خویش غریب

مهربون مه آلود

دست بردار از این در وطن خویش غریب

دلم برای دیروزهایمان تنگ شده...

هان بر سر این دو راهه از روی نیاز ...

چیزی نگذاری ... که ... نمی آیی باز ...

نظرات 6 + ارسال نظر
نوید 30 خرداد 1387 ساعت 20:27 http://lawbreaker.blogsky.com

اسم تو هر اسمی که هست
مثل غزل ، چه عاشقانه ست
پر وسوسه ، مثل سفر
مثل غربت ، صادقانه ست
---------------------------------
و چه بهتر که آن دیروزها گدشتند ...

سلام . خوبی؟ چه خبر؟
آپ کوتاه اما زیبایی کردی.
اگه می خوای افسوس گذشته رو نخوری ٬ باید از این به بعد ٬
فقط برای امروزت زندگی کنی تا در آینده حسرتش رو نخوری.

موفق باشی گلم.

رویای خاکستری 2 تیر 1387 ساعت 15:11

سلام دوست عزیزم. خوبی؟
نظرتو خوندم و به نظرت احترام می گذارم. اما منظورم از فقط برای امروز این بود که هر روز که از خواب پا میشی به این فکر کن که امروز آخرین روز عمرته(بعد از ۱۲۰ سال ها)(چشمک)
طبیعتا در آخرین روز آدم از فرصت هاش استفاده می کنه و کمتر خطا می کنه. البته آدم باید از گذشته هم درس بگیره اما
زندگی در گذشته و ترس از آینده ٬ زمان حال رو خراب می کنه.
این تجربه شخصی من و خیلی از همدردانمه.
البته شاید هم کاملا اشتباه باشه.
ممنونم از اینکه به من سر میزنی.
موفق باشی گلم.

سلام دوست عزیزم. خوبی؟
من آپم
موفق باشی

نوید 18 تیر 1387 ساعت 02:09 http://lawbreaker.blogsky.com

گرچه اب رفته باز اید به رود ... ولی .... ولی ماهی بیچاره اما مرده بود

بیتا 12 شهریور 1387 ساعت 14:40 http://bita22af.persianblog.ir

سلام
واقعا شعر کوتاه و فوق العاده ای بود
و کاش نمی خواستی چه حدیث آشنایی بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد