مهربون مه آلود

دست بردار از این در وطن خویش غریب

مهربون مه آلود

دست بردار از این در وطن خویش غریب

شهر من ،من به تو می اندیشم...

هم از سکوت گریزان،هم از صدا بیزار 

 

چنین چرا دلتنگم؟چنین چرا بیزار... 

 

زمین از آمدن برف تازه خشنود است 

 

من از شلوغی بسیار رد پا بیزار 

 

قدم زدم!ریه هایم شد از هوا لبریز 

 

قدم زدم!ریه هایم شد از هوا بیزار 

 

اگر چه میگذریم از کنار هم آرام 

 

شما ز من متنفر،من از شما بیزار 

 

به مسجد آمدم و نا امید بر گشتم 

 

دل از مشاهده ی تلخی ریا بیزار 

 

صدای قاری و گلدسته های پژمرده 

 

اذان مرده و دل های از خدا بیزار 

 

به خانه بروم؟!خانه از سکوت پر است 

 

سکوت میکند مرا از زندگی بیزار 

 

تمام خانه سکوت و تمام شهر صداست 

 

از این سکوت گریزان،از آن صدا بیزار 

  

فاضل نظری

نظرات 3 + ارسال نظر

این شعر چه عجیب وار وصف زمانه ی ماست !
شعر خودته؟

اذان مرده و دل های از خدا بیزار...
خیلی زیبا و غم انگیز بود...

Mute Vision 6 بهمن 1388 ساعت 03:41 http://mute-vision.blogspot.com

پست جدید نمیزنی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد