مهربون مه آلود

دست بردار از این در وطن خویش غریب

مهربون مه آلود

دست بردار از این در وطن خویش غریب

گاهی دل دو نیم می شود...

(الان که دارم این پستو می نویسم دلم یه دنیا گرفته و اشکام داره می ریزه  

وقتی صدای هق هق گریه های مردونتو شنیدم ... شکستم ... با جای خالیتون چه کنم؟  )

 

داداشم از این خونه کوچ کرد و کوله بار درد و غمشو تو یه خونه ی دیگه باز کرد ... 

 

آرزو می کنم آرامشی که اینجا نداشتی ... اون جا داشته باشی ... 

 

این پست تقدیم به تو .... 

 

تا حالا شده لحظه ای از زندگی تو دوست داشته باشی .... یه لحظه ی  کو تاه که تا چشماتو ببندی بیاد جلوی چشات ... 

چند سال پیش بود اون روزایی که عاشق بودم و دلتنگ تو ... 

رفته بودی سربازی ولی از اون جایی که خیلی بهت وابسته بودم دوریت خیلی اذیتم می کرد ... 

واسه مرخصی اومده بودی ...یادته تو پیکان بابا داشتیم می رفتیم ... 

داریوش می خوند آهنگی که می دونی خیلی راحت اشکمو دار می یاره 

برادر جان نمی دونی ... چه دلتنگم ... 

برادر جان نمی دونی چه غمگینم ...  

نمی دونی نمی دونی ... گرفتار کدوم طلسمو و نفرینم ...

 پشته چراغ قرمز وایستادیم ...تو چشمام نگاه کردی و برای چند ثانیه دستامو تو دستات گرفتی ... 

نمی دونم یادته یا نه .. ولی من عاشق اون لحظه از زندگیمم... 

یکی از لحظه هایی که هیچ وقت یادم نمی ره.. 

یادت باشه ما خیلی تنهاییم...تنها ترمون نکنی؟؟؟!!!!!