مهربون مه آلود

دست بردار از این در وطن خویش غریب

مهربون مه آلود

دست بردار از این در وطن خویش غریب

سرنوشت

تقصیر باد بود 

 

بی موقع او وزید 

 

شاید اگر به جای تیر 

 

روز تولدم ... در ماه مهر بود 

 

یا لااقل ... بجای جمعه 

 

در روز شنبه ای ... حتی سه شنبه ای 

 

شاید اگر که مادرم 

 

پیشانی سیاه مرا خوب شسته بود 

 

خوشبخت می شدم 

 

تقصیر ابر بود 

 

آن باد نارفیق ... که مخالف همی وزید 

 

از دست جور آن مه و خورشید زیر ابر 

 

لجبازی فلک که چرا نان ما نداد 

 

شاید شباهت مرغک همسایه ام به غاز 

 

کوتاهی پدر 

 

اقبال کج مدار 

 

شاید اگر که شانس ... آن قهر کرده ز من ... گیج بی حواس 

 

یکبار هم پلاک خانه ما را به یادداشت 

 

خوشبخت می شدم 

 

تقصیر ما که نیست  

 

از دست روزگار که طالع ما را چنین نوشت 

 

دیگر گلایه بس 

 

باید شروع کنم 

 

دشوارتر قدم این اولین قدم 

 

این راه باور خود ... راه نو شدن 

 

با گام اولین آغاز می شود 

 

باید شروع کنم 

 

مکتوب سرنوشت 

 

باید ز  سر  نوشت ... 

 

کیوان شاهبداغی

خرداد ۸۸

خرداد ۱۳۸۸ بود دخترم
بیش از تمام خردادها باران آمد
هم سن تو بودم
دلم زندگی می‌خواست
رنگ و آواز

خرداد ۱۳۸۸ بود
گاهی اگر
خیره می‌شوم
به نقطه‌ای
از پس
آن خرداد است
دیگر
از پدر‌بزرگ نخواستم
خاطرات انقلاب را تعریف کند

روز به روز
ساعت به ساعتش
دقیق یادم است
چگونه بگویم
آن سال
بر ما چه گذشت
تو باور نمی‌کنی
از پشت‌بام کلاشینکف در‌آمد
از خیابان باتوم
تمام کانال‌های تلویزیون
چارلی چاپلین نشان می‌داد

فراموش نکن
به کودکانت هم بگو
روزی روزگاری
در ایران
وقت آن رسید
خرداد ۱۳۸۸ بیاید

ما با هم بودیم
شکست نخوردیم
و
تا همیشه داغ داریم

سارا محمدی اردهالی
۲۸ خرداد ۱۳۸۸ 

 

دنیای این روزای من...هم قد تن پوشم شده...

سراب رد پای تو کجای جاده پیدا شد ؟؟؟؟ 

کجا دستاتو گم کردم که پایان من اینجا شد؟؟؟؟ 

کجای قصه خوابیدی که من تو گریه بیدارم؟؟؟ 

که هر شب هرم دستاتو به آغوشم بدهکارم... 

تو با دلتنگی های من ... تو با این جاده همدستی ... 

تظاهر کن ازم دوری ... تظاهر می کنم هستی ... 

تو آهنگ سکوته تو به دنبال یه تسکینم ... 

صدایی تو جهانم نیست ... فقط تصویر می بینم ... 

یه حسی از تو در من هست ... 

که می دونم تو رو دارم ... 

واسه  

برگشتنت 

هر  

شب 

در رارو 

باز  

می زارم 

 

پی نوشت:اگه داریوش نبود دنیا یه چیزی کم داشت.

آقای راننده ی عزیز به خاطر زیاد کردن کولرت وقتی گرمم بود ممنون حس خیلی خوبی بهم داد.

ای دیر به دست آمده بس زود برفتــی

    آتش زدی اندر من و چون دود برفتی

        چون آرزوی تنــــــگدلان دیر رسیدی

            چون دوستی سنـــــگدلان زود برفتی

               زان پیش که در باغ وصال تو دل من

                   از داغ فــــــــراق تو بر آسود برفتی

                      ناگشته من از بند تو آزاد بجستـــــی

                          ناکرده مـــرا وصل تو خشنود برفتی

                              هر روز بیفزود همی لطف تو با من

                                  چون در دل من عشق بیفزود برفتی

عبدالواسع جبلی