-
خاک من کجاست؟ خاک من جایه که عشق توش جرمه؟
29 خرداد 1388 14:55
بابا :عزیزم جایزه شاگرد اولی چی می خوای؟ آبجی :بابا می شه منو از این کشور بفرستی برم؟
-
با رویش ناگزیر جوانه چه می کنید؟
29 خرداد 1388 14:46
گیرم که در باورتان به خاک نشسته ام و ساقه های جوانم از ضربه های تبرهاتان زخم دار است با ریشه چه می کنید؟ گیرم که بر سر این بام بنشسته در کمین پرنده ای پرواز را علامت ممنوع می زنید با جوجه های نشسته در آشیانه چه می کنید؟ گیرم که می زنید...گیرم که می برید گیرم که می کشید... با رویش ناگزیر جوانه چی می کنید؟...
-
منو یادت می یاد؟همون مهربون سالهای دور...
15 اردیبهشت 1388 13:42
به خاطر آرزوی یک لحظه ی من که پیش تو باشم به خاطر دست های کوچک من در دستهای بزرگ تو و لب های بزرگ من بر گونه های بی گناه تو به خاطر شبنمی بر برگ هنگامی که مرا در کنار خود می بینی به خاطر سنگفرشی که مرا به تو می رساند نه به خاطر شاهراههای دور دست به خاطر خودت به خاطر تو و هر چیز کوچک و پاکی که به خاک می افتد مرا به یاد...
-
یه روزی نیا که ....
15 اردیبهشت 1388 13:32
من خودم هستم و تو همان که بودی ... ما همچنان هستیم که از پیش بوده ایم مرا با نام آشنای قدیمی ام صدا بزن و با همان سادگی همیشگی با من سخن بگو آوایت را تغییر نده و در ابراز تاسف آنرا آشفته نساز باز هم بخند همچون گذشته لبخند بزن و به من فکر کن مگذار که در هاله ای از سایه پنهان گردم. چرا تنها به دلیل آنکه دیده نمی شوم...
-
[ بدون عنوان ]
5 مهر 1387 00:24
آنکه دائم هوس سوختن ما می کرد کاش می آمد و از دور تماشا می کرد
-
عشق تنها گفتن نیست ..گاه نگاه هست وسکوت...
5 مهر 1387 00:19
گفتی که غزل بگو ... چه بگویم ؟ ... مجال کو؟ شیرین من ... برای غزل شور و حال کو؟ پر می زند دلم به هوای غزل ... ولی گیرم که هوای پر زدنم هست ... بال کو؟
-
...................
22 شهریور 1387 02:14
آسمون ببار که ما خانه بدوشان غم سیلاب نداریم...
-
نشد
22 شهریور 1387 02:12
می خواستم خراب نگاهش شوم ... نشد بیچاره ی دو چشم سیاهش شوم ... نشد می خواستم که در دل شبها ستاره ای چرخان به گرد صورت ماهش شوم... نشد می خواستم که وقت هم آغوش او شدن حتی فدای حس گناهش شود ... نشد می خواستم که دریچه ی پژواک خنده اش یا آیینه مقابل آهش شوم... نشد گفتم به خود که همدم تنهایی اش شوم بی چشمداشت پشت و پناهش...
-
دلم برای دیروزهایمان تنگ شده...
29 خرداد 1387 22:35
هان بر سر این دو راهه از روی نیاز ... چیزی نگذاری ... که ... نمی آیی باز ...
-
عشق تنها گفتن نیست ... گاه نگاه هست و سکوت
19 اردیبهشت 1387 21:44
سوختم آتش نبود ... باختم ... بازی نبود ... عاشقی کردم ولی عشقی نبود ... آزمودم... عاقبت ... خویشم نبود ... خواب دیدم ... رفته ام شاید شاید راهیه راهی شوم...
-
[ بدون عنوان ]
16 اسفند 1386 22:26
البته باید اینو اضافه کنم انصاف خیلی چیز خوبیه؛انتظار نداشته باش خودت داشته باشی...
-
عالم معنا ...عالم بدیهیات است...
16 اسفند 1386 22:22
تنها کسی که همیشه ساکت زیر بار قلم من مینشینه و حرفهایم را گوش میده و درونش نگاه میدارد...شاید غم خوار ترین چیزها...کاغذهایی هستند که سنگین ترین غصه ها را یدک میکشند و دم نمیزنند...
-
...
12 شهریور 1386 22:27
یاد چشمهایت افتادم شب های آخر یاد حرف خودم اگه میخوای میرم کاش نمیخواستی...
-
به یاد روز هایی که می میرند...سکوت می کنم
12 شهریور 1386 22:19
گفتم بگو... سکوت کرد و هیچ نگفت و رفت... و من... هنوز گوش می کنم...
-
راز...
2 بهمن 1385 14:22
چه با شتاب آمدی..در زدی.گفتم:برو...اما نرفتی و باز کوبه ی در را کوبیدی.گفتم:بس است برو...گفتم:اینجا سنگین است و شلوغ.جا برای تو نیست.اما نرفتی نشستی و گریه کردی.آنقدر که گونه های من خیس شد .بعد در را گشودم و گفتم:نگاه کن اینجا چه قدر شلوغ است؟و تو خوب دیدی که آن جا چه قدر فلسفه و هنر و منطق و کتاب و مجله و روزنامه و...