هیچ چیز با تو شروع نشد
همه چیز با تو تمام می شود
کوهستان هایی که قیام کرده اند
تا آمدنت را
پیش از همگان ببینند ...
اقیانوس ها
که کف بر لب می غرند و
به جویبار تو راهی ندارند
باد و هوا که در اندیشه اند
چرا انسان نیستند
تا با تو سخن بگویند
و تو ... سوسن خاموش
همه چیزت را در ظرفی گذاشته به من داده یی
تا بین واژگان گرسنه قسمت کنم.
هیچ چیز با تو شروع نشد...
همه چیز با تو تمام می شود...
جز نامم ...
پی نوشت : قلبم توده ایی از بلور است ... مشتی نور و پر
می پرسی چگونه تکه یی از نور نوری را پنهان کرده؟
حیرت من هم همین است.
شمس لنگرودی ...