از باغ می برند چراغانی ات کنند ...
تا کاج جشن های زمستانی ات کنند ...
پوشانده اند صبح تو را ابرهای تار ...
تنها به این بهانه که بارانی ات کنند ...
یوسف!به این رها شدن ار چاه دل مبند ...
این بار می برند که زندانی ات کنند ...
ای گل گمان مکن به شب جشن می روی ...
شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند ...
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست ...
از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند ...
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست ...
گاهی بهانه ای ست که قربانی ات کنند ...
.....................................................
فاضل نظری
حکایت بدیه .
این که یه وقتها زیر چیزهایی که خوبن بدی رو میبینی که پنهان شده و منتظره سر فرصت خودشو نشون بده .
نمیدونم دارم به نسبیت تو همه چی معتقد میشم.
سلام خوبی وبلاگ خیلی خوب وقشنگی داری خوشحال میشم اگه به سایت من هم سر بزنی در مور فروش اکانت های رپیدشیر و مگا آپلود هستش. منتظرتم راستی میشه یه لینک از سایت من تو وبلاگت بدی با همین عنوان فروش اکانت های رپیدشیر و مگا اپلود ؟ ایشالا جبران میکنم مرسی فعلا بای
فکر نمیکنی درستش این باشه که پایین نوشته هات بنویسی که نویسنده یا شاعرش کی بوده؟؟
چرا اون جوری هم خوبه ولی همیشه همه ی شاعر ها رو نمی شناسم شاعر این شعر آقای فاضل نظری هست ممنون از نظرت
اونجوری هم بنویس شاعرش رو نمیشناسم اما اینایی رو که میشناسی بنویس
زشته
:)
چرا نمی نویسی ای مهربون مه آلود ؟ :)
ما منتظریما .