مهربون مه آلود

دست بردار از این در وطن خویش غریب

مهربون مه آلود

دست بردار از این در وطن خویش غریب

نشد

می خواستم  خراب نگاهش شوم ...نشد
بیچاره ی دو چشم سیاهش شوم ...نشد

می خواستم که در دل شبها ستاره ای

چرخان به گرد صورت ماهش شوم...نشد

می خواستم که وقت هم آغوش او شدن

حتی فدای حس گناهش شود ...نشد

می خواستم که دریچه ی پژواک خنده اش

یا آیینه مقابل آهش شوم...نشد

گفتم به خود که همدم تنهایی اش شوم

بی چشمداشت پشت و پناهش شوم نشد

می خواستم که حادثه باشم برای او

شیرین و تلخ قصه ی راهش شوم...نشد

می خواستم به شیوه ی ایثلر و معجزه

قبله برای قلب و نگاهش شوم ...نشد

گفتم به خود همیشه ی او می شوم

حتی نشد که گاه به گاهش شوم...نشد  
 
فاضل نظری
 
نظرات 1 + ارسال نظر
مهدی عظیمی 22 شهریور 1387 ساعت 02:28 http://mehdiazimi.blogsky.com/

سلام دوست عزیز
وبلاگ خیلی قشنگی داری
کارت عالیه
اگه دوست داشتی به ما هم سری بزن
با تبادل لینک چطوری ؟
اگه خاستی خبرم کن و بگو با چه اسمی لینکت کنم...
شاد و موفق باشی
همینطور ادامه بده
راستی زود بیا که به روزم...
فعلا بای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد