هر قصه ای با یکی بود و یکی نبود ...
آغاز می شود ...
که یکی بود و یکی نبود ...
یکی رفته بود ... و یکی مانده بود ...
مانده بود و گریه کرده بود ...
و من و تو یکی بودیم ... یکی بود.. یکی نبود
ادامه...
تنها کسی که همیشه ساکت زیر بار قلم من مینشینه و حرفهایم را گوش میده و درونش نگاه میدارد...شاید غم خوار ترین چیزها...کاغذهایی هستند که سنگین ترین غصه ها را یدک میکشند و دم نمیزنند...
خیلی با معنی بود خیلی...عین حقیقت...البته شاید این روزا این ورق ها از دست غمهای ماخسته شدند و جاشون را به این صفحات مجازی دادن!!!